جرعه جرعه شعر
جرعه جرعه شعر
جرعه جرعه شعر
آهو
شکافت قلبم و بي پز زدن پرستويي-
شبيه جانم از اعماق سينه ام کوچيد
دو دست خوني من ماند و هيچ چاقويي
و راه افتاد از من کسي که از من رفت
به سمت بي سمتي و به سوي بي سويي
و بعد، درويشي شد، گريست، هوهو کرد
(چه سخت گريه ي شوقي ! چه تلخ هوهويي!)
و روي شانه ي خود برد نعش سردش را
به جست و جوي تو که روح رفته ي اويي
و هشت مرتبه هر شب تو را نوشت ( نوشت:
«چه قدر ماه قشنگي! چه عطر شب بويي!»)
و حتم داشت که بي تو، به باد خواهد رفت
به کوه و دشت زد و رفت بر لب جويي
و خواست سر ببرد که تو آمدي از راه
تويي که ضامن آهو و بچه آهويي!
مهدي زارعي
بعضي از ما
صورت هايي پوشيده از ابر داشتيم
هر جا که بوديم
همه ي ما را
با انگشت به هم نشان مي دادند.
يک بار هم که خواستيم
اين ابرها را
از صورتمان بتکانيم
ترسيديم
آب
از حدود واقعيت سرريز کند.
بعضي از ما
همان کساني بوديم
که اصلا قرار نبود
هيچ وقت
قدم به اين برهوت بگذارند!
مهدي مرادي
اگر
امروزم را
به تو ببخشم،
فردايت را
با من تقسيم مي کني؟
(2)
وقتي
چشم هايت
ميان تاريکي اتاقم
شناور مي شود
پنجره
ماه شب چهاردهم را
فرياد مي کشد.
(3)
مي خواهم گوش کنم
سکوت چشم هايت را
روبه رويم بنشين
تنها ترانه اي هستي
که سرود ملي هزار عاشق دلباخته اي.
فاطمه ميرعباسي
شوق پروانه شدن
بدتر از جامه ي تنگ و قفس پيرهنم
لحظه ي وصل، به جان تو حجابي است تنم
بايد انگار به آتش بکشانم خود را
تا نماند اثري از تنم از پيرهنم
شوق پروانه شدن حکم چنين کرده که من
پيله اي از نفس عشق به دورم بتنم
نشود زنده دلم جز به نفس هاي مسيح
تا زماني که اسير قفس خويشتنم
انتخابم کن از اين مردم سرمست - اي مرگ! -
هيچ کس نيست بدين گونه مهيا که منم
اي ملايک، همه بر صورت من سجده کنيد
قدمي بيش نمانده ست به آدم شدنم!
محسن وطني
منبع: مجله حديث زندگي
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}